محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان وبابا

به دنیااومدن دختردایی

سلام روزشنبه 95/9/6 صبح دایی هادی به باباجون زنگ زد وگفت که زندایی روبردن بیمارستان تا دختردایی به دنیابیاد. همین که خاله به مامانی گفت منومامان ومامان جون رفتیم بیمارستان و منتظر به دنیااومدن دختردایی شدیم. که ساعت هشت و چهل وپنج دقیقه صبح دختردایی به دنیااومد و اسمش رو فاطمه یاس گذاشتن. فاطمه یاس زودبزرگ شو تاباهم بازی کنیم
13 آذر 1395

سفره روزاربعین

سلام عزاداری های همه قبول باشه ان شاالله روز30آبان مامان جون و باباجون اسماعیل خونشون سفره داشتن شب قبلش هم بامامان و باباودایی هادی و زندایی وخاله ومامان جون وباباجون کلی مرغ سرخ کردیم.همون روزهم من کلی تیپ زدم ولی فقط نیم ساعت گذاشتم بااون تیپم باشم بعدش انقدرجیغ زدم تا مامان جون لباساموعوض کرد
13 آذر 1395

تولدسه ماهگی

سلام به همه بازم دیراومدم ببخشید پنج آبان وارد سه ماهگی شدم و همون روز منو مامانمومامان جون و زن عموالهام که اون موقع بارداربود رفتیم تاوسایل کیک برای تولد من بخریم.مامان میخواست عکسمو برام روی کاغذهای خوراکی بزنن منم کلی اذیت کردم اما بالاخره تونستن حریف من شیطون بشن و یه عکس خوشکل ازم گرفتن. خاله ومامانی هم تاشب یه کیک خیلی خوشکل برام درست کردن و همه خونمون جمع شدن. مرسی مامان بابا مهربونم ...
13 آذر 1395

دومین مسافرت بعداز به دنیااومدنم

سلام منوباباومامان روزودشنبه حرکت کردیم اول رفتیم پارسیان خونه خاله مامانم واسه پختن نذری. بعدازپختن غذا همه باهمرفتیم هیئت.منم توبغل آقاجونم نگاه هیئت میکردم.بعدش رفتیم داخل حسینیه و مامان جونم منو اونجاهم داخل گهواره گذاشت. بعدازاون روزعاشورا رفتیم بندرلنگه خونه یکی دیگه ازخاله های مامانم که نذری وپخت داشت. اونجاهم ذوالجناه آوردن ومنوهم سوارذوالجناه کردن.
1 آبان 1395

روزحضرت علی اصغر

سلام عزاداری همه قبول باشه ان شاالله جمعه اول ماه محرم که روزشیرخوارگان حسینی هست منوباباومامان وخاله رفتیم مراسم. خاله هم منوداخل گهواره گذاشت مامان جون وباباجونمم همون روزصبح رفتن بندرخونه خاله های مامانم واسه پختن نذری اماقرارشد ما بعداینکه به بابامرخصی دادن بریم
1 آبان 1395

تولدیک ماهگیم

سلام یادم رفت این روهم بگم که پنجم شهریورکه یک ماهم شد خاله ومامان جون ومامان برام یک کیک خوشکل پختن وتزیین کردن وبرام جشن تولدگرفتن. ممنونم ماماجون ومامان مهربونم ...
1 آبان 1395

جشن ختنه سرون گل پسر

سلام سه روزبعدازختنه شدنم مامان وبابا برام جشن گرفتنوکلی کادوهای خوشکل گیرم اومد. دست همگی مخصوصا مامان وبابام که این همه واسم زحمت میکشن دردنکنه. ممنونم مامان وبابای خوبم ...
1 آبان 1395

ختنه کردنم

سلامی دوباره به دوسیای گلم من40روزم بودکه مامان وباباومامان جون بردنم دکترکه ختنه ام کنن چشمتون روزبد نبینه کلی درد داشتومنم کلی گریه کردم دوهفته هم طول کشید تاخوب بشم.تواین مدت خودموکلی لوس کردم ...
1 آبان 1395

اولین مسافرت بعدازبه دنیااومدنم

سلام دوسیای گلم 28روزبعداز به دنیااومدنم با مامان وبابا ومامان جونواقاجون وخاله رفتیم عقددخترخاله مامانم پارسیان. جای همگی خالی بود.خیلی خوش گذشت دخترخاله ان شاالله خوشبخت بشی ...
1 آبان 1395